اینو قبلا گذاشته بودم،ولی چون یکی از دوستان اطلاع دادن لینکش خرابه دوباره میذارم.
این چند وقت به دلایلی نتونستم بیام به وب سر بزنم.راستی عیدتون هم مبارک.انشاالله سال خوبی رو در کنار خانوداه سپری کنید.وامیدوارم که سال جدید سال خوبی برای رمان ها مخصوصا رمان های فانتزی در داخل کشور باشه و بتونیم فانتزی های بهتری رو بخونیم.و صد البته امیدوارم دوباره قیمت کتاب به وضع سایق برگرده چون دیگه پول تو جیبیم واسه خرید کتاب کفاف نمیده.دارم پولهام از الان جمع می کنم واسه نمایشگاه کتاب تو اردیبهشت.
فکر کنم از خلاصه ای که گذاشتم معلوم باشه که این رمان هم انگلیسیه.ولی لینکش برخلاف قبلی سالمه.کاملا تست شده اینو میگم. اینم کاور
بازم شرمنده از اینکه نمی تونم مثل قبل به وب برسم.
من عاشق این وبسایتم!به جز جلد اول مجموعه پرسی جکسون دو سر هیچ مجموعه ای موهای سر من بدبخت رو سفید نکردند.البته اکنون که توسط وبسایت ناورگ جلد دوم در حال ترجست واقعا می فهمم که افسانه کجا و ناوارگ...
بگذریم.
احتمالا به زودی کتاب سوم مجموعه دوم پرسی جکسون میاد و اونموقع است که یک دعوای اساسی باید با بعضی وب ها بکنیم.
با همه ی وجود امیدوارم ناورگ نخواد جلد سوم رو منتشر کنه.یه نظرسنجی یادم بندازید در همین مورد یک هفته قبل از انتشار کتاب تو وب بذارم.
لینک این کتاب رو هم به زودی درست می کنم
خب من موفق شدم در طول یک هفته سه رمان رو که یکی از اونها هشتصد صفحه داشت رو به همراه دو رمان دیگه که بالای 400 صفحه داشتند رو تموم کنم.
کتاب اخری که همین 1ساعت پیش تمامش کردم همان کتابی است که در عنوان می بینید.
در فضای مجازی نقد های بسیاری برای این رمان نوشته شده که اغلب در مورد داستان اند و کم تر در رابطه با نثر روان و فوق العاده پرکشش این داستان صحبت کرده اند که نثر نیز جذابیتش را مدیون موضوع فوق العاده است.
جمله های نثر داستان کوتاه اند و کم تر خسته کننده نسبت به سایر رمان ها هستند.همچنین نویسنده تلاش کرده است تا از جمله های کلیشه ای بپرهیزد.
مورد دیگر داستان این است که اتفاقات یک فصل کتاب تنها به آن فصل خلاصه می شوند(به جز اتفاقات مربوط به اصل داستان)
داستان با یک قتل فجیع آغاز می شود.یک چیز فوق العاده برای ایجاد هیجان و کشش در رمان و ایجاد اتفاقات هیجان انگیز در داستان
این قتل بر روی خانواده ای انجام می شود که نامشان حتی تا انتهای داستان معلوم نیست.
درست در این زمان پسری که بعد ها باد((مخفف نو بادی به معنای هیچکس))نام گرفت از جایش بیرون می آید و تاتی تاتی کنان به سمت یک قبرستان می رود و توسط ارواح آن جا بزرگ می شود.اما هنوز خطر اورا تهدید می کند...
من چیز بیشتری نمی نویسم چون در همه ی سایت درباره ی این داستان نوشته اند.اما چیز خارق العاده ی دیگری که در این داستان است جزییات و شخصیات های فرئی و اصلی داستان اند که نقش خود را به خوبی در آن ایفا می کنند.
در پایان داستان،پایانی موفق برای انتظارات نویسنده اما به صورتی بسیار غمگین اتفاغ می افتد.
داستان همانطور که در محور گورستان می چرخد دارای روحی فوق العاده سرد است و این بر تصور فضای داستان بیشتر می افزاید.
در پایان لازم نیست که من بگویم این کتاب فوق العاده زیباست و حتما آنرا بخوانید،بلکه تنها جوایزی که برده خود گویای همه چیز اند.
- جایزه هوگو – بهترین رمان – ۲۰۰۹
- مدال نیوبری ۲۰۰۹
- جایزه بوکتراست تینایج ۲۰۰۹
- ورلد فانتزی اواردز و.....
برای اینکه امروز یک فعالیت مفیدی در وب داشته باشم،می خواهم این داستان فوق العاده زیبا از کتاب جیم مثل جادو ی نیل گیمن (که قراره این ماه در نمایشگاه کتاب منتشر بشه)رو براتون بذارم.اگه می خواین داستان نویس و یا انشا نویس قهاری شوید،توصی همی کنم حتما بخوانید.
هیچ کس نمیدانست آن اسباببازی از کجا آمده است، یا قبل از آن که به اتاقِ بازی اهدا شود، مال کدام عمه یا جد بزرگ بوده است.
جعبهای بود کندهکاری شده که با رنگهای طلایی و قرمز رنگ شده بود. بیشک جذاب بود، یا چنان که آدمبزرگها معتقد بودند، خیلی باارزش بود – حتا شاید عتیقه بود. متاسفانه چفتش زنگ زده و گیر کرده بود و کلیدش گم شده بود، بنابراین آدمکش نمیتوانست از جعبه بیرون بیاید. با این همه جعبهای استثنایی بود، سنگین و کندهکاری شده و پرزرق و برق.
بچهها با آن بازی نمیکردند. تهِ جعبهی قدیمی و چوبیِ اسباببازی قرار گرفته بود، که قدمت و اندازهاش همپای صندوق گنج دزدان دریایی بود، یا لااقل بچهها این طور فکر میکردند. جعبهی شیطانک [1] زیر عروسکها و قطارها، دلقکها و ستارههای کاغذی، وسایل قدیمی تردستی و عروسکهای دست و پا شکستهی خیمهشببازی که نخهایشان به طرزی برگشتناپذیر در هم گره خورده بود، لباسهای مُبدل (که در واقع یک لباس عروسی کهنه و ژنده و یک کلاه ابریشمی سیاه بود که غبار زمان بر آن نشسته بود) و جواهرات بدلی، حلقههای شکستهی اسباببازی و فرفرهها و اسبهای چوبی مدفون شده بود. جعبهی شیطانک زیر همهی اینها قرار داشت.
بچهها با آن بازی نمیکردند. وقتی در اتاق بازی زیرشیروانی تنها بودند، بین خودشان زمزمههایی شنیده میشد. در روزهای خاکستری، وقتی باد در اطراف خانه زوزه میکشید و باران بر لببام تلقتلوق و تاپتاپ میکرد، دربارهی آدمک توی جعبه برای هم قصهها تعریف میکردند، هر چند هرگز او را ندیده بودند. یکی ادعا میکرد آدمک جادوگری شرور است که برای مکافاتِ جنایتهایی مخوف که از فرط هولناک بودن نمیشد به آنها اشاره کرد، در جعبه قرار گرفته است؛ دیگری (مطمئنم یکی از دخترها بوده) عقیده داشت جعبهی شیطانک همان جعبهی پاندورا [2] است، و آدمک را در جعبه قرار دادهاند تا مانع خروج چیزهای بد بشود. تا جایی که میتوانستند جعبه را حتا لمس نمیکردند، هر چند وقتی بزرگسالی دربارهی نبودن آن جعبهی قشنگ حرفی میزد، که این اتفاق هر از گاهی رخ میداد و آن را از صندوق بیرون میآورد و در مکان آبرومندی همچون تاقچهی بالای بخاری قرار میداد، بچهها دل و جرات پیدا میکردند و بعداً دوباره آن را در تاریکی پنهان میکردند.
خلاصه بچهها با جعبهی شیطانک بازی نمیکردند. و وقتی بزرگ شدند و خانهی بزرگ را ترک کردند، اتاق بازی زیرشیروانی بسته و تقریباً فراموش شد.
تقریباً، اما نه کاملاً. چرا که هر یک از بچهها جداگانه یادش میآمد که چطور پابرهنه در نور آبی ماه به اتاق بازی میرفته است. خیلی شبیه خوابگردی بود، بیصدا روی پلههای چوبی، روی فرش نخنمای اتاق بازی گام بر میداشتند. یادشان میآمد که چطور صندوق گنج را باز میکردند، بین عروسکها و لباسها میگشتند و جعبهی شیطانک را بیرون میکشیدند.
بعد بچه چفت جعبه را لمس میکرد و درِ جعبه باز میشد، آرام مثل غروب خورشید، و موسیقی شروع به نواختن میکرد و آدمک بیرون میآمد. نه با یک جهش یا حرکت ناگهانی: پاشنه فنری نبود. اما با دقت و متانت از جعبه بالا میآمد و به بچه اشاره میکرد نزدیک و نزدیکتر بیاید، و لبخند میزد.
و همانجا درمهتاب حرفهایی به آنها میزد که بعداً خوب به خاطر نمیآوردند، حرفهایی که حتا نمیتوانستند کاملاً فراموش کنند.
بزرگترین پسر خانواده در جنگ جهانی اول کشته شد. جوانترین پسر بعد از مرگ والدینش خانه را به ارث برد، هر چند بعد از شبی که او را با پارچه و پارافین و کبریت در سردابهی خانه پیدا کردند که سعی داشت خانهی بزرگ را بسوزاند و با خاک یکی کند، خانه را از چنگ او در آوردند. او را به دیوانهخانه بردند، و شاید هنوز همانجا باشد.
بچههای دیگر که زمانی دختربچه بودند و حالا برای خودشان خانم شده بودند، همه از بازگشت به خانهای که در آن بزرگ شده بودند، سر باز زدند؛ پنجرههای خانه را با تخته پوشانده و همهی درها را با کلیدهای آهنی بزرگ قفل کردند و خواهرها فقط وقتی بر مزار برادر بزرگتر حاضر میشدند یا برای دیدن آن موجود مفلوکی میرفتند که زمانی برادر کوچکشان بود، به آن خانه پا میگذاشتند، که این اتفاق به ندرت رخ میداد.
سالها گذشته و دخترها پیرزن شدهاند و جغدها و خفاشها در اتاق بازی زیرشیروانی لانه کردهاند؛ موشهای صحرایی لانهشان را در میان اسباببازیهای فراموش شده ساختهاند. آن موجودات با حالتی خیره و بیاعتنا به عکسهای رنگپریدهی دیوار نگاه میکنند و بقایای فرش مندرس را با فضولاتِ خود لک میکنند.
و در اعماق جعبهای که در صندوقچهای قرار گرفته، آدمک لبخندزنان انتظار میکشد و رازهایی در دل دارد. او در انتظار بچههاست. و میتواند تا ابد منتظر بماند.
بعد از تموم شدن لیست 100 رمان پرفروش فانتزی و لیست برندگان جوایز ادبی 2011 و چند رمان هم به صورت همین جوری(البته معروف و پرطرفدار)گذاشتم،حالا تصمیم گرفتم از نویسندگانی که این رمان ها رو نوشتند هم کتاب برای دانلود بذارم.
از نیل گیمن تا حالا 3کتاب در این وبلاگ گذاشته شده که با این یکی میشه 4تا!(چه ریاضیات قوی ای!)
برای دانلود روی عکس کلیک کنید.
خلاصه کتاب :
داستان درباره ماموریت انتقامی است که ریئایل به عنوان فرشته کین خواه خداوند برعهده می گیرد و ...
این سومین کتاب نیل گیمن در لیست 100 فانتزی پرفروشه.دانلود کتاب انگلیسی از اینجا
این کتاب در واقع مجموعه داستانه.
لینکش خرابه هرکی تونست برام پیدا کنه نظر بده
.: Weblog Themes By Pichak :.